یه اتفاق
سلام
بازم معذرت به خاطر اینهمه تاخیر و از اینکه دیر به دیر آپ می کنیم
ولی خب ما 2 تا دلیل داریم اول اینکه وایمکسمون قطع شده بود و دوم اینکه به طور ناگهانی مادر بزرگم رو که مثه یه فرشته مهربون بود از دست دادم و با اینکه 1 شنبه سومش بود هنوز نمیتونم باور کنم
مامان نانا خیلی بی تابی می کنه و هلنای من هم هر کاری می کنه
که ما گریه نکنیم و جو رو عوض کنه .
دخترم این روزا سعی میکنی مبل رو بگیری و روی پاهای کوچولوت بایستی.تند تند یه حرفایی می زنی که نمیفهمیم جی می گی .سق میزنی نانای می کنی و دست می زنی. و حسابی هم ...
اینم یه عکس جدید:
دوستای خوبم یه کم بهتر بشم میام به همتون سر میزنم از همتون ممنونم که به ما سر زدید
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی